خود را از اندیشه ای که مایه فزونی حکمت تگردد و عبرتی که مایه حفظت شود، تهی مدار . [امام علی علیه السلام]

جیگرکی ها

 
 
برای کسانی که دوستشان دارم(شنبه 86 اسفند 25 ساعت 12:27 عصر )

به نام تک نهال خشکیده ی قلبم

.........................................................//////////////////////////////////////////////

بر اشکم کهربا آبیست روشن
سرشکم بی تو خونابیست روشن

اگر گفتم که اشکم سیم نابست
خطا گفتم که سیمابیست روشن

شبی خورشید را در خواب دیدم
توئی تعبیر و این خوابیست روشن

شکنج زلف و روی دلفروزت
شبی تاریک و مهتابیست و روشن

خطت از روشنائی نامه‌ی حسن
بگرد عارضت بابیست روشن

رخت در روشنی برد آب آتش
ولی در چشم ما آبیست روشن

دلم تا شد مقیم طاق ابروت
چو شمعی پیش محرابیست روشن

کجا از ورطه‌ی عشقت برم جان
چو می‌دانم که غرقابیست روشن

درش خواجو بهر بابی که خواهی
ز فردوس برین بابیست روشن

.....................................................................................................

مکن از برم جدایی، مرو از کنارم امشب
که نمی‌شکیبد از تو دل بی‌قرارم امشب

ز طرب نماند باقی، که مرا تو هم وثاقی
چو لب تو گشت ساقی نکند خمارم امشب

چه زنی صلای رفتن؟چو نماند پای رفتن
چه کنی هوای رفتن؟ که نمیگذارم امشب

به رخم چو بر گشادی در وعدها که دادی
نه شگفت اگر به شادی نفسی برآرم امشب

چو شدم وصال روزی، به توقعم چه سوزی؟
چه شود که بر فروزی دل سوکوارم امشب؟

گل بخت شد شکفته، که شوم چو بخت خفته
که تو داده‌ای نهفته بر خویش بارم امشب

اگر از هزار دستم، بکشند خوار و پستم
چو یکی همی پرستم، چه غم از هزارم امشب

دگر آرزو نجویم، پی آرزو نپویم
همه از تو شکر گویم، که تویی شکارم امشب

دل اوحدی تو داری، چو نمی‌دهی بیاری
نکنم به ترک زاری، که ز عشق زارم امشب


 

یاران چه غریبانه،رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما،هم سوخته پروانه

بشکسته سبوهامان،خون است به دل هامان
فریاد و فغان دارد، دردى کش میخانه

هر سوى گذر کردم، هر کوى‌نظر کردم
خاکستر و خون دیدم ویرانه به ویرانه

افتاده سرى سویى،گلگون شده گیسویى
دیگر نبود دستى تا موى کند شانه

ای وای که یارانم،گل های بهارانم
رفتند از این خانه،رفتند غریبانه

.............................................................
< language=java type=text/java>
< language=java type=text/java>

Wednesday, February 28, 2007



در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی
این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی

حد و اندازه‌ی هرچیز پدیدار بود
مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی

از پی آنکه قضا عاشق تو کرد مرا
این همه تیر جفا بر من مسکین چه زنی

از غم تو غنیم وز همه عالم درویش
نیست چون من به جهان از غم درویش غنی

مکن ای دوست تکبر که برآرم روزی
نفسی سوخته وار از سر بی‌خویشتنی

این همه کبر مکن حسن تو را نیست نظیر
نه ختن ماند و نه نیز نگار ختنی

این دم از عالم عشق است به بازی مشمر
گر به بازی شمری قیمت خود می‌شکنی

گر تو خواهی که چو عطار شوی در ره عشق
سر فدا باید کردن تو ولی آن نکنی

عطار


آلبوم " رسوای دل " با صدای " محمدرضا شجریان "


شنیدم مر مرا لطفت دعا گفت
برای بنده خود لطف‌ها گفت

چه گویم من مکافات تو ای جان
که نیکی تو را جانا خدا گفت

ولیکن جان این کمتر دعاگو
همه شب روی ماهت را دعا گفت

مولانا


آلبوم " معمای هستی " با صدای " محمدرضا شجریان "


عشق شوقی در نهاد ما نهاد
جان ما را در کف غوغا نهاد

فتنه‌ای انگیخت، شوری درفکند
در سرا و شهر ما چون پا نهاد

جای خالی یافت از غوغا و شور
شور و غوغا کرد و رخت آنجا نهاد

نام و ننگ ما همه بر باد داد
نام ما دیوانه و رسوا نهاد

چون عراقی را، درین ره، خام یافت
جان ما بر آتش سودا نهاد

عراقی


آلبوم " کیش مهر " با صدای " شهرام ناظری "


دیوانگی زین بیشتری ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان

در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان

چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان

گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان

کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون
قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان

ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم
روزی بیامیزیم اگر با یکدیگر دیوانه جان

تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو
دیوانه خود ، دیوانه دل ، دیوانه سر ، دیوانه جان

ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من
دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان

هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان

یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان

حسین منزوی


آلبوم " امان از جدایی " با صدای " علیرضا افتخاری "


بر اشکم کهربا آبیست روشن
سرشکم بی تو خونابیست روشن

اگر گفتم که اشکم سیم نابست
خطا گفتم که سیمابیست روشن

شبی خورشید را در خواب دیدم
توئی تعبیر و این خوابیست روشن

شکنج زلف و روی دلفروزت
شبی تاریک و مهتابیست و روشن

خطت از روشنائی نامه‌ی حسن
بگرد عارضت بابیست روشن

رخت در روشنی برد آب آتش
ولی در چشم ما آبیست روشن

دلم تا شد مقیم طاق ابروت
چو شمعی پیش محرابیست روشن

کجا از ورطه‌ی عشقت برم جان
چو می‌دانم که غرقابیست روشن

درش خواجو بهر بابی که خواهی
ز فردوس برین بابیست روشن

خواجو


آلبوم " پنجه دشتی " با صدای " محسن کرامتی "


مکن از برم جدایی، مرو از کنارم امشب
که نمی‌شکیبد از تو دل بی‌قرارم امشب

ز طرب نماند باقی، که مرا تو هم وثاقی
چو لب تو گشت ساقی نکند خمارم امشب

چه زنی صلای رفتن؟چو نماند پای رفتن
چه کنی هوای رفتن؟ که نمیگذارم امشب

به رخم چو بر گشادی در وعدها که دادی
نه شگفت اگر به شادی نفسی برآرم امشب

چو شدم وصال روزی، به توقعم چه سوزی؟
چه شود که بر فروزی دل سوکوارم امشب؟

گل بخت شد شکفته، که شوم چو بخت خفته
که تو داده‌ای نهفته بر خویش بارم امشب

اگر از هزار دستم، بکشند خوار و پستم
چو یکی همی پرستم، چه غم از هزارم امشب

دگر آرزو نجویم، پی آرزو نپویم
همه از تو شکر گویم، که تویی شکارم امشب

دل اوحدی تو داری، چو نمی‌دهی بیاری
نکنم به ترک زاری، که ز عشق زارم امشب

اوحدی


آلبوم " صبح،بهار،باران " اثر " امیرحسین سام "
با صدای " علی بیات "


01. Be Koja Miravi
02. Iran
03. Khamooshaneh
04. Mavara ol Nahr
05. Midanam Miayee


آلبوم بالا رو بصورت کامل بر روی هارد نداشتم و متاسفانه موفق نَشُدَم که سی دی اورجینالش رو پیدا کنم .



یاران چه غریبانه،رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما،هم سوخته پروانه

بشکسته سبوهامان،خون است به دل هامان
فریاد و فغان دارد، دردى کش میخانه

هر سوى گذر کردم، هر کوى‌نظر کردم
خاکستر و خون دیدم ویرانه به ویرانه

افتاده سرى سویى،گلگون شده گیسویى
دیگر نبود دستى تا موى کند شانه

ای وای که یارانم،گل های بهارانم
رفتند از این خانه،رفتند غریبانه

پرویز بیگی حبیب آبادی


بهترین هایِ " عماد رام "
(
مجموعه اول )



تنها میان سایه های افکار خموش می نشینم ،
و نام تو را بر زبان می آورم ...
آن را بدون کلمات بر زبان می آورم ...
آن را بی مقصود بر زبان می آورم ...

زیرا چون کودکی هستم که مادرش را صدها بار صدا می زند ،
و شاد از این که می تواند بگوید ، " مادر " ...
.................................................................


هر که‌ دلارام‌ دید از دلش‌ آرام‌ رفت‌
چشم‌ ندارد خلاص‌ هر که‌ در این‌ دام‌ رفت

یاد تو می‌رفت‌ و ما عاشق‌ و بی‌دل‌ بدیم‌
پرده‌ برانداختی‌ کار به‌ اتمام‌ رفت

ماه‌ نتابد به‌ روز چیست‌ که‌ در خانه‌ تافت‌
سرو نروید به‌ بام‌ کیست‌ که‌ بر بام‌ رفت

مشعله‌ای‌ بر فروخت‌ پرتو خورشید عشق‌
خرمن‌ خاصان‌ بسوخت‌ خانه‌گه‌ عام‌ رفت

عارف‌ مجموع‌ را در پس‌ دیوار صبر
طاقت‌ صبرش‌ نبود ننگ‌ شد و نام‌ رفت

گر به‌ همه‌ عمر خویش‌ با تو برآرم‌ دمی‌
حاصل‌ عمر آن‌ دم‌ است‌ باقی‌ ایام‌ رفت

هر که‌ هوایی‌ نپخت‌ یا به‌ فراقی‌ نسوخت‌
آخر عمر از جهان‌ چو برود خام‌ رفت

ما قدم‌ از سر کنیم‌ در طلب‌ دوستان‌
راه‌ به‌ جایی‌ نبرد هر که‌ به‌ اقدام‌ رفت

همت‌ سعدی‌ به‌ عشق‌ میل‌ نکردی‌ ولی‌
می‌ چو فرو شد به‌ کام‌ عقل‌ به‌ ناکام‌ رفت‌


 
عاشقانه ترین عاشقانه های داریوش جون(شنبه 86 اسفند 25 ساعت 12:22 عصر )

به نام تک پرستوی جزیره عشق

 

............................................................................................................

در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی
این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی

حد و اندازه‌ی هرچیز پدیدار بود
مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی

از پی آنکه قضا عاشق تو کرد مرا
این همه تیر جفا بر من مسکین چه زنی

از غم تو غنیم وز همه عالم درویش
نیست چون من به جهان از غم درویش غنی

مکن ای دوست تکبر که برآرم روزی
نفسی سوخته وار از سر بی‌خویشتنی

این همه کبر مکن حسن تو را نیست نظیر
نه ختن ماند و نه نیز نگار ختنی

این دم از عالم عشق است به بازی مشمر
گر به بازی شمری قیمت خود می‌شکنی

گر تو خواهی که چو عطار شوی در ره عشق
سر فدا باید کردن تو ولی آن نکنی

داریوش جون

...........................................................................

شنیدم مر مرا لطفت دعا گفت
برای بنده خود لطف‌ها گفت

چه گویم من مکافات تو ای جان
که نیکی تو را جانا خدا گفت

ولیکن جان این کمتر دعاگو
همه شب روی ماهت را دعا گفت


عشق شوقی در نهاد ما نهاد
جان ما را در کف غوغا نهاد

فتنه‌ای انگیخت، شوری درفکند
در سرا و شهر ما چون پا نهاد

جای خالی یافت از غوغا و شور
شور و غوغا کرد و رخت آنجا نهاد

نام و ننگ ما همه بر باد داد
نام ما دیوانه و رسوا نهاد

چون عراقی را، درین ره، خام یافت
جان ما بر آتش سودا نهاد
..........................................................
دیوانگی زین بیشتری ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان

در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان

چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان

گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان

کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون
قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان

ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم
روزی بیامیزیم اگر با یکدیگر دیوانه جان

تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو
دیوانه خود ، دیوانه دل ، دیوانه سر ، دیوانه جان

ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من
دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان

هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان

یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان




 
عاشقانه(جمعه 86 اسفند 24 ساعت 3:18 عصر )

نقاشی تو را می کشم ولی به جای رنگ قرمز به قلب فلزی ات ضد زنگ می زنم !

تا از آسیب اشک هایم در امان باشد!!

..................................................................................................

شکوفه های صورتی فدای مهربونیات... یه دل که بیشتر ندارم اونم فدای خوبیات

.........................................................................................................

به اندازه ی گریه ی گنجشک دوست دارم! شاید این دوست داشتن کم به نظر بیاد اما یه چیزیو میدونی؟ گنجشکا زمانی که گریه میکنن میمیرن

.............................................................................................................

زیبایی های زن و خوبیهایش :  

یکی از زیباترین موجوداتی که خدا خلقیده همین موجودات هستند. بسیار مرموز و خطرناک. خانمان سوز در بعضی مواقع گزارش شده از اعتیاد بدتره. این موجودات دارای مهارت بالایی در کشیدن و ارتعاش تارهای صوتی هستند به صورتی که اگر کسی در هنگام جیغ زدن آنها در فاصله کمتر از 2 متری آنها باشه باید قید پرده گوشش رو بزنه.

یکی دیگه از مهارتهای خانمها مهارت راه رفتن آنهاست. به قدری در این زمینه تبحر دارند که میتونند با کفشی با پاشنه ای با ارتفاع 10 و قطر 2 سانتیمتر به طرز زیبا و شگفت انگیزی راه برند.

..............................................................................................................

 

یه روز ستاره ی آرزو ها از آسمون اومد پایین و به من گفت یه آرزو کن? منم تو رو ازش خواستم. گفت: محاله!!!

گفتم چرا؟ گفت من تو کار جنس بنجل نیستم







بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:1  بازدید

مجموع بازدیدها: 2916  بازدید


» ?پیوندهای روزانه «
» موسیقی وبلاگ ? «
» اشتراک در خبرنامه «